هیئت دانشجویے فاطمه الزهرا (س)

هیئت دانشجویی فاطمه الزهرا(س) ، به منظور جلب مشارکت نهادینه و هویت بخشیدن به فعالیت های جمعی دانشجویی در زمینه کمک به تحقق بخشی از اهداف و وظایف نهاد و با هدف انسجام و وحدت رویه تشکیلاتی و نیز برخورداری از حمایت، هدایت، نظارت و مشارکت نهاد در اینگونه فعالیت‌های جمعی و ایجاد بستری مناسب و آزاد جهت طرح و اجرای ایده‌های فرهنگی، سیاسی و اعتقادی، هیئت دانشجویی فاطمه الزهرا(س) در پرتو نام و یاد اهل بیت(علیهم السلام) خصوصاً ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س) بمنظور عمق بخشیدن به آموخته های معرفتی دانشجویان با محوریت قرآن کریم و عترت و بهره گیری از منطق قوی اسلام و بمنظور آگاهی بخشی در عرصه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و آشنایی با اندیشه های ناب دینی و پیاده سازی و نهادینه کردن فرهنگ اصیل و اسلامی ازدواج و آموزش مهارت های زندگی و ... ، ایجاد شده است.

۳ مطلب با موضوع «جنگ و جبهه» ثبت شده است

پرستار گفت:

از کنار بیماران اعصاب و روان گذشتن کراهت داره چه برسه به اینکه خواسته باشی پاتو بذاری توی خونشون و از نزدیک باهاشون حرف بزنی و معاینه شونم بکنی!حال اگر چند باری پیششون رفته باشی و بشناسنند و باهات عادت کرده باشند باز یه چیزی ولی این جانبازی که پیشش میخوای بری قبلا هیچ ارتباطی باهاش نداشتی چه طوری میخوای باهاش ارتباط برقرار کنی؟! از الان باید پیه همه چیز و باید به تنت بزنی ها! من یکی که نیستم تو رو خدا با یکی دیگه برو جونمو که از سر راه نیاوردم.

به او گفتم :

اولا تو پرستاری و برای یه پرستار که کارش مراقبت از بیماره و رسیدگی به اونه گفتن چنین حرفی گناه کبیره ست و اگه به عمل برسه که واویلاست !هم توی این دنیا ..........................................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۴
هیئت دانشجویی


پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد

پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟

گفت : سربند یا زهرا!

گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟

گفت : نه ! آخه من مادر ندارم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۶
هیئت دانشجویی


آقا سلام، ببخشید! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟

-     همونجا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچست...!

فلج ها و روانی ها!!!! از شنیدن این جواب شوکه شدم!

داخل که میروی قسمت اعصاب و روان، احساس میکنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است...

·      هنوز هر سه ثانیه یک یاز روی تخت خیز میپرد..

·      هنوز یکی را میبینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین میرود تا مین ها را خنثی کند..
آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه رو سفت چسبیده بود  و فریاد میزد پس نیرو ها کجا هستن؟؟ بچه ها قیچی شدند..

·      محمد آقا را میبینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه میزند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده..

·      وارد سالن آسایشگاه که میشوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت میپرسد.. میگوید سلامش را به امام برسانم و بگویم بچه ها ایستاده اند..

*اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید..*

با گریه خارج میشوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز میگردم...

یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که " آقا سهمیه بنزینت را گرفتی؟ خوب شارژ شدی؟"

شادی روح و آرامش حال همه ی جانبازان موج گرفته و همه عاشقان که رفتن رو مین تا منو تو نفس بکشیم صلوات...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴
هیئت دانشجویی